دانش آموز شهید محسن قلندر پور : راهی که رفتم راه سرخ شهادت حسین(ع)است.

در راستای کنگره سرداران، امیران، فرماندهان و 9800 شهید استان کرمانشاه ، بسیج دانش آموزی اقدام به دیدار و جمع آوری وصیت نامه و زندگینامه دانش آموزان شهید استان کرمانشاه نموده است در ادامه بخشی از زندگینامه، وصیت نامه و ... دانش آموز شهید محسن قلندر پور آمده است.

محسن قلندر پور در بیست و پنجم فروردین ماه سال 1345 درکرمانشاه به دنیا آمد.

وی فرزند چهارم خانواده و از نظر اخلاقی  فردی اجتماعی، فعال و فوق العاده خوشرو بود. در همان سنین کودکی موذن مسجد شد. در اوایل نوجوانی و قبل از انقلاب در تظاهرات هایی که علیه رژیم پهلوی صورت می گرفت  شرکت و اعلامیه پخش می کرد.

شهید قلندرپور از همان زمان و از طریق جمع آوری کمک های مردمی و تهیه قند و شکر تعاونی و تقسیم بین خانواده های نیازمند فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی خود را آغاز کرد. سپس با تشکیل بسیج مستضعفین عضو این نهاد انقلابی شد و پس از حدود 6 ماه آموزش و کسب مهارتهای فرهنگی سیاسی و نظامی به آموزش بسیجیان در پایگاه های شهرستان هرسین پرداخت. مدتی نیز با دیگر بسیجیان به شهرستان کرندغرب رفت و با حزب دموکرات آن منطقه مقابله کردند.

شهید  قلندپور سال دوم راهنمایی بود که جنگ تحمیلی آغاز شد؛ پس درس و مدرسه را رها کرده و به جبهه های غرب اعزام و در تبلیغات گردان مشغول فعالیت شد. تا سال 63 در جبهه ها حضور داشت و سرانجام در تاریخ بیست و ششم یا بیست وهفتم مهرماه سال 1363 در منطقه قصرشیرین عملیات میمک به فیض شهادت نائل گشت.

فرازی از وصیت نامه شهید

ولاتحسبن الذین قتلوفی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.

هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده اند، ونزد پروردگارشان روزی داده می شوند.

به شما مردم مسلمان می گویم کسی که در راه خدا کشته می شود زنده است و شاهد همیشه زنده تاریخ است.

پدرم و ای مادرم امیدوارم مرا حلال کنید به خاطر این همه زحمات و رنجهایی که شما در خلال این زندگی به پای من کشیده اید.

برادرانم و خواهرانم از شما تقاضای بخشش دارم و از شما می خواهم دنباله رو راه من باشید. مبادا در میان دشمنان اسلام و منافقان که از کافر بدترند نقطه ضعف نشان دهید. راهم را ادامه دهید تا دشمنان سر افکنده شوند.

راهی که رفتم راه سرخ شهادت حسین(ع)است،  به گفته امام مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد. دوستانم مکتب ما همان مکتب خون و شهادت است که احتیاج به خون من و تو دارد.

از خدا می خواهم مرا به آرزویم که همان شهادت است برساند و در آخر به ملتم می گویم امام این پیر جماران، این خورشید درخشنده مستضعفان، این رهبر کبیر و عالیقدر را دعا کنید و از خدا می خواهم که پرچم اسلام را تا انقلاب مهدی (عج) به دست امام ما باشد.

والسلام علیکم و رحمته الله

مرگ بر منافقین و صدام

 

خاطره اتی از مادر شهید

اوایل انقلاب تعدادی از کالاهای ضروری مردم به صورت تعاونی توزیع می شد. یکبار محسن گفت: مادر به اندازه 6 نفر شکر تعاونی گرفته بود و به خانه آورد و پس از چند روز آمد و گفت: مادر شکری که آوردم اگر لازم نداری بده تا به خانواده های نیازمند بدهم. من هم گفتم ببر ما می توانیم مقدار کمتری از بیرون تهیه کنیم. وقتی این حرف را شنید آنقدر خوشحال شد انگار دنیا را به او دادند شکر را برد و بین فقرا تقسیم کرد.

 

دو سال از مفقودالاثر بودن فرزندم می گذشت که به سفر حج رفتم. همان شب اول حضرت هاجر را به حضرت ابراهیم(ع)و حضرت اسماعیل(ع) قسم دادم که اگر فرزندم شهید یا اسیر است در خواب ببینم. شب در خواب دیدم که پسرم در منطقه عملیاتی در جبهه است که از تنه به پایین ندارد و شهید شده و خودم با دستانم در حالی که یک اورکت کره ای به تن داشت او را به خاک سپردم . وقتی بیدار شدم مطمئن شدم پسرم شهید شده است. دوستانش نیز گفتند در زمان شهادتش اورکت کره ای به تن داشته است.

 

دختر عمه پسرم نیز همان سال محسن را در خواب دید، محسن به او گفته بود من شهید شده ام و در یک بلندی دفن شده ام.




 نوشته شده در  سه شنبه 93/1/19ساعت  10:0 صبح